بخش کت لب بیمارستان کوثر، شاهد عشقی بی‌پایان

خب خانم قدری صبر کنید تا قطره در چشم اثر کند بعد آنژیوگرافی را انجام می‌دهم. آقا با شنیدن این جمله، دست همسرش را گرفت و با هم بیرون از اتاق درمان به انتظار نشستند.
هردو حدود پنجاه و چند سال سن داشتند، خانم چادری عربی و چهره ی سفید و ملیحی داشت که گذر زمان خطوطی بر آن نقش کرده بود، آقا گفت : از اهواز می آییم.
گفتم شما بیرون منتظر باشید تا کار همسرتان انجام شود. آقا صندلی را عقب کشید تا همسرش بنشیند، دستی از روی مهرو نوازش بر سر و روی همسر کشید و  چیزهایی به مهر گفت و سپس رو به من کرد و گفت:  دکتر طاقت نمی آورم، می‌شود همین جا باشم؟

داستان عشق

«آخر این خانم تمام زندگی و دنیای من است!»
نزدیک چهل سال است که فقط همدیگر را مونس داریم. کم نیست که!
جمله ی عاطفی و عمیقش باعث شد قدری مکث کنم لبخندی زدم و گفتم  فرزند هم که حتما دارید؟
آقا گفت: بله چند تا و خدا را شکر همگی ازدواج کردند و سرشان مشغول زندگی خود است، گرچه مرتب به ما سر می‌زنند و هوایمان را هم خیلی دارند ولی این من و خانم هستیم که در نهایت  برای هم مانده ایم و  همدیگر را داریم.
لحن کلام و نوع رفتار آقا بدون هیچ اغراق و ساختگی بودنی نشانه ای بود بر یک زندگی عاشقانه، صمیمی، گویی یک جان در دو قالب.

آقا ادامه داد : دلم میخواست خودم از همسرم رگ بگیرم، در جبهه این کار را یاد گرفته ام. میشه؟
گفتم : نگران نباشید این امر وظیفه ی ما  است.
آقا در طول آزمایش‌ با چشمانی مهربان و قدری نگران‌ با تمام وجود مواظب احوال خانم بود.
آنژیوگرافی که تمام شد به خانم گفتم همسرتان چقدر مراقب و هواخواه شماست.
خانم خندید و گفت :  «حاجی تمام زندگی و دنیایم » آقا خندید و من از خنده ی هر دو شکفته شدم.

چه انرژی قدرتمند عجیبی دارند بعضی کلمات ، کلماتی که امروز نه از داخل اشعار و نواهای عاشقانه ی بستر مجازی بلکه از بستر  یک زندگی عادی ِ معمولی همدلانه و سرشار ِ عشق و صمیمیت به فضا و درو دیوار اتاق ِدرمان سرایت کردند. رابطه ای که بعد از سالها رنگ کهنگی نگرفته، غبار عادت تاروپود بر آن نتنیده و هنوز طراوت و تازگی از سر و رویش می بارد.
گذشت ایام اگرچه گردی از گذر جوانی بر هر دو چهره نشانده بود ولی من دو دل دیدم هر دو جوان، مشتاق و تپنده و همچنان عاشق.

رای شما به این مطلب چیست؟

0