آقا میشه مادرم رو به لابی بیمارستان برسونید ؟

 

داشتم با آقای خسروی صحبت می کردم که خانمی اینگونه ما رو مورد خطاب قرار داد . آقای خسروی هم لبخندی رو لب نشوند گفت : بله با افتخار در خدمتتون هستم .

چند لحظه ای بعد خانم مسن خوش روئی که نفس نفس می زد به درب نگهبانی تکیه کرد و با دیدن آقای خسروی لبخندی به لب نشوند .

آقای خسروی نیز با لبخند خانم مسن رو خطاب قرار داد و گفت: بازم تشریف آوردید .

خانم که حالا دیگه آروم شده بود با لبخند ملیح و لهجه شیرازیش گفت : نه عزیزوم او موقع اومده بودم بروی نوبت گرفتن . و همین جوری که حرف می زد به همراه دخترش سوار شد .

وی خدا خیرت بده ، ایشالو همیشه سالم و سلامت باشی . ی چیزی بگمتون بهم نمی خندین ؟

من و آقای خسروی در حالیکه لبخند رو لب داشتیم بهش فهموندیم که برامون تعریف کنه .   ادامه داد و گفت : روز اولی نمی دونستم بیام سوار شم  یا نه ... خب پول خورد نداشتم که ... یه گوشه ای ویسادم دیدم از هیشکی پول نمی گیری ... دویدم اومدم سوار شدم و صدای خنده خودش بلند شد و جالب اینکه بیشتر از ما خندید .

دخترش پیاده شد و دست مادر رو گرفت و خداحافظی کردن .

منم از آقای خسروی جدا شدم و اومدم سمت اتاقم .داشتم با خودم فکر می کردم که واقعاً برای رفاه حال مراجعین کار به جا و سنجیده ای بود که ماشین های برقی ، بیماران و افراد نیازمند رو از درب بیمارستان تا لابی شیشه ای مشایعت کنه .

رای شما به این مطلب چیست؟

0